خاطرات دانش آموز شهيد علی خاكپور

دانش آموز شهيد علی خاكپور بعد از راهپيمايي قدس آمده بود خانه. ناي حركت نداشت. تشنگي داشت از پا در مي‌آوردَش. گفتم:«علي! یه كم  آب بخور! داری می میری.» قبول نكرد. موقع افطار كه شد، ديدم سر سفره نیست. فكر كرديم برای نماز جماعت رفته؛اما نه، از حدّ جماعت هم دیرتر کرده بود. نگران شديم. … ادامه خواندن خاطرات دانش آموز شهيد علی خاكپور